ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

بدون عنوان

آقای همسر اعلام کردن توی دو تا مناقصه برنده شدن از دیشب من   آخرش هم خوشحال باشم ؟؟؟ ناراحت باشم ؟؟؟ نمیدونم خدا برامون چی مقدر کرده کاش میشد از حکمتش سر در بیاریم........ ...
30 مرداد 1392

پردیس(یه مامان دوست داشتنی)

لیلای عزیزم من هر کاری میکنم نمیتونم برای شما کامنت بزارم فکر نکن بی معرفتم و نمیام پیشت نمیدونم چرا پرشین بلاگ سر به سرم میزاره کلی برات مینویسم کد رو هم وارد میکنم ولی ارسال نمیشه به هر حال : نقاشیهاتون خیلی قشنگن ، کاش ما هم با شما فامیل بودیم برای مادر و دختر هنرمند آرزوی موفقیت میکنم ...
29 مرداد 1392

بدون عنوان

خدایا من دنیای استرسم خودت هوامو داشته باش دقیقا 3 ساعته که همسری داخل هواپیما نشسته ولی الان اجازه پرواز دارن میدن میگفت هواپیما مشکل داشته خدایا به خودت سپردمش
27 مرداد 1392

بدون عنوان

خدایا شکرت شکرت که این روزها همش در راهم شکرت که هر روز از صبح کلی کار دارم که انجام بدم شکرت که روی میز ناهارخوری پر از لوازمیه که باید برای خونه الهام(عروس خانم) آماده کنم. شکرت که کتابهای زبان پسری به همراه لوازم نقاشیش مدام کنار دستمه و باید چک کنم کارهای پسری درست انجام شده باشه. شکرت که وقتی پسری رو میرسونم کلاس باید خودم رو سریع برسونم سالن یوگا. شکرت که کلی لباس همسری هست که باید اتو کنم . شکرت.... شکرت میکنم چون همه اینها یعنی زندگی به بهترین شکل در جریانه ، این همه کار برای دیگران یعنی داشتن عزیزانی که وقتم رو براشون میزارم شکرت میکنم برای وجود این عزیزانم شکرت میکنم به خاطر همه لحظاتی که بهم هدیه دادی ش...
13 مرداد 1392

بدون عنوان

چو اسیر دام توام، رام توام، ای محرم رازم منم آن شمعی که زشب تا به سحر در سوز وگدازم ای فتنه بکش یا بنوازم بی گناهم، بده پناهم، کز موی تو آشفته ترم کن نگاهی، به خاک راهی، ای سایه ی لطفت به سرم چکنم عشقی غیر از تو نخواهم به خدا محنت ریزد زنگاهم امیدم کو؟ جدا از او پرپر شده ام خاکستر شده ام آزارم کن چو چشم خود بیمارم کن من ز جفایت دلشادم از غم عشقت خرسندم از همه عالم بگسستم تا که به مهرت پابندم عشق و امید صفایی ای عشق من چه بلایی کی زوفا جانب ما با ز آیی چو اسیر دام توام، رام توام، ای محرم رازم منم آن شمعی که زشب تا به سحر در سوز و گدازم ای فتنه بکش یا بنوازم ...
1 مرداد 1392

بدون عنوان

از شنبه کلاس اسکیس هم شروع شد . هفته ای یک جلسه ولی 3 ساعته . خیلی لذت بخشه ، بازی با خطوط سر حالم میاره . کلاس یوگا هم که حرف نداره به خصوص کار با توپش خیلی بهم آرامش میده. پسری هم در گیر کلاسای زبان و نقاشیه ، اسکیتش رو فعلا نمیریم چون قبل افطار بود ساعتش و برای من خیلی سخت میشد گذاشتم برای بعد ماه رمضان . از دلم بگم که خیلی این روزها خل و چل شده حد اقل روزی نیم ساعت گریه رو برای دوری از همسر دارم ، البته نیازی به دلسوزی نیست چون از نظر من یه امر کاملا طبیعیه و بالاخره این جسم و روح من یه وقتهایی باید اینجوری آروم بشن. یه کار دیگه هم میکنم که واقعا دیگه خل و چلیه ، هر روز تا یه موزیک شاد گوش میکنم یا حرفی از جهاز و کارهای...
1 مرداد 1392
1